، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه سن داره

پسرک مو ابریشمی

کی نگهش داره؟!

1393/12/18 12:07
نویسنده : مر
165 بازدید
اشتراک گذاری

از آخرین پستی که نوشتم تقریبا سه ماه می گذره. توی این سه ماه بیش از هر چیزی درگیر دویدن و پاییدن پسرکم بودم. هرچند سرکار وقت داشتم که وبلاگ رو آپدیت کنم ولی تمام اون وقت رو به انجام پروژه هام و خوندن درس هام می پرداختم که توی خونه به هیچ عنوان نمی تونستم بهشون برسم. درس خونده با بچه خیلی سخته، اونم بچه ی کوچیک نوپا که باید همه ش دنبالش بدوی راه بری، مراقبش باشی... در هر صورت امتحان هام رو دادم با 10 روز اقامت خونه خاله، تهران با حسین و مامان بعدشم برگشتم درگیر پروژه ها. و تازه از پروژه ها فارغ شدم که دروس ترم جدید شروع شدن...

از پسرک مو ابریشمیم بگم که لوس شده حسابی، موقع خوردن غذا یا موقع هر چیز خوش آیند دیگه ای سرش رو به اطراف تکون می ده که یعنی به به... یه روز خاله شیرین بهش گفت: گنکک، اونم بلافاصله تکرار کرد گوگه! و حالا تا می گیم خاله چی گفت می گه گوگه :دی ماما می گه، فامیل خودش رو به نازترین شکل ممکن می گه، به کلید می گه تیتا. به تیکه می گه تیته. دیگه حالا حتی از پله های حیاط خونه مامان جون بالا و پایین می ره، می شینه کنار باغچه با بیلچه زمین بیل می زنه انقدر توی حیاط بهش خوش می گذره که انگار دنیا مال خودشه... 

شب تا صبح خواب آروم نداره و هزار بار من می رم توی تختش و برمی گردم. دندونای نیشش که یک ماهی هست می خوان دربیان حسابی اذیتش می کنن. 

راستی دکتر هم بردمش برای فرم پاهاش که فکر می کردیم پرانتزی باشه. تهران هم برده بودمش ولی چون از برخورد دکتره اصلا خوشم نیومد به حرفش که گفته بود باید براش کفش سفارش بدیم اونم از اونجایی که خودش می گه و شبا بپوشیم پاش، گوش نکردم. عکس رو آوردم و اهواز بردمش دکتر، دکتر دید و گفت بله درست تشخیص دادید تا حدی این حالت پرانتزی رو داره ولی الان نمی خواد هیچ کاری انجام بدید، صبر کنید دوسالش که تموم شد یک عکس جدید بگیرید و بیارید من ببینم، اگر در حال بهبود بود که بهتر، اگر نه براش کفش می نویسم... بعدشم گفت به نظرم یه مقداری نیاز به ویتامین دی و کلسیم داره. چون مفاصلش اون حالت کنگره ای که باید رو نداره.

دیگه اینکه مامان جون حسابی مریض بود توی خونه بعدشم بستری بیمارستان و به همین خاطر حسین یه مدتی این ور و اون ور بی جا و مکان بود. خیلی سخت بود برام هر شب به این فکر کنم فردا کجا ببرمش از طرفی چون خاله شیرین هم با وجود یـ.گانـ.ـه که بخاطر اینکه مامانش به تازگی داره می ره سرکار و باید پیش خاله بمونه، خیلی سختش بود حسین رو نگه داره. این بود که یه روز پیش عمه اش می گذاشتیم که درست نمی موند و بیچاره باباش باید می رفت ساکتش می کرد. یک روز باباش می موند خونه، یک روز تا نصفه روز خونه عمه ش بود بعد می آوردش پیش من، روزای دیگه از سرناچاری خونه خاله... 

حالا مامان جون برگشته، و خاله هم به عنوان نیروی کمکی اومده پیش مامان به همین خاطره که می تونیم حسین رو پیششون بگذاریم. ولی خود مامان هم اوضاع خوبی نداره، کمرش بشدت درد می کنه، کار مامانجون خیلی زیاده حسین هم مدام نیاز داره یکی پشت سرش بدوه یا یکی بغلش کنه اینه که به تنهایی نمی تونه نگهش داره. نمی دونم واقعا چیکار کنم. اخلاقی نیست که بیش از این مامان رو اذیت کنم هر چند اون خودش چیزی نگه. 

وقتی که کسی از بچه دوم صحبت می کنه قبل از هر چیزی، قبل از فکر کردن به هزینه، به ضعف جسمی، به خیلی چیزای دیگه، به این فکر می کنم که «کی نگهش داره؟»

این معظل بزرگیه برای تمام خانومایی که سرکار می رن. با خودم فکر می کنم اگر تصمیم گرفتم بازم بچه دار شم، حتما یه مرخصی درست و درمون می گیرم و حداقل دوسال توی خونه می مونم.

پسندها (1)

نظرات (0)