، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

پسرک مو ابریشمی

سه ساله من

1395/9/30 12:14
نویسنده : مر
106 بازدید
اشتراک گذاری

سه سال گذشت از روزی که من بچه ام رو برای اولین بار در آغوش گرفتم. از لحظاتی که درد اونا رو گذر نانپذیر نشون میداد. بین هر لحظه با لحظه ی بعد درد چنان دیواری درست کرده بود که فکر می کردم پشت اون خواهم موند. با هجوم هر درد و با هر بار شدید تر شدن درد میگفتم دیگه واقعا بیش از این نمیتونم... 

گذشت و حالا پسرک سه ساله شده. شیطونی میکنه حرف می زنه نقاشی میکشه بازی میکنه و بله هر وقت قسمت بشه ما رو حرص هم می ده زبان

پسرم بزرگ شده. مرتب منو میبوسه و میگه که دوستم داره. همون طوری که من توی آغوشم فشارش میدم و بهش متذکر می شم که میدونی خیلی دوست دارم؟ گاهی از شدت این دوست داشتن قلبم فشرده میشه. با یادآوری لبخندهاش حرف هاش، غذا خوردنش یهو دلم کنده میشه. تنگ میشه. مگه فقط بجز کار خداست که آدم بچه ای رو که خواب و گاها خوراک رو ازش گرفته و ساعت به ساعت نگرانش هست رو اینچنین عاشقانه دوست داشته باشه؟ اونم برای کسی مثل من که هیچ وقت حوصله بچه نداشتم، نه که دوست نداشتم، نه، حوصله نداشتم حوصله ارتباط و وقت گذروندن و تعامل...

توی این سن حسین داره بخوبی صحبت میکنه. کلمات رو خیلی خوب و درست ادا می کنه، خیلی زود لهجه میگیره و وقتی ازش میخوام درست صحبت کنه متوجه منظورم میشه. حسین واقعا یه بچه عادیه نه خیلی خارق العاده، یا خیلی باهوش و متفاوت، یه بچه تواناست با هوش نرمال، حرکات نرمال. قدرت تجسم خیلی خوبی داره و اجسام رو بهم تعبیر میکنه، شونه رو به گاوآهن، شونه ریش تراش رو به تیغه کمباین ذرت و دروگر، نی تاشو یا حتی دست من رو در حال تا شدن به لوله تخلیه کمباین!! باید یک ماشین ساده و یک نی و یه کاغذ کره کرده ای که لوله اش کرده یه کمباین من درآوردی میسازه و واقعا هم اجزاش شبیهش هست. سر لودر رو جابجا میکنه و تبدیلش میکنه به بولدوزر و کلی از این کارها

قدرت تخیل خوبی هم داره، فروشنده بازی میکنیم و مثلا چیزی میخره یا میفروشه و تا مدتی اون چیز خیالی توی دسشته، میخورش یا روی زمین میگذارش یا امانت میگذاره پیش من! 

یک توانایی خوبش، دستای توانا در قلم گرفتن و نقاشی کردن هست. خیلی زود از یک سال و نیمگی تونست مداد رو درست در دست بگیره. در نقاشی تقلید کنه. زمانی به هلیکوپتر علاقه داشت و ما براش میکشیدم بخوبی همونها رو تقلید میکرد و به زیبایی میکشید. یه زمان دیگه به گاو آهن و شن کش و اونا رو تقلید میکرد الان که به کمباین و بیل مکانیکی علاقه داره، خیلی جالب و معنادار اشکال شبیه نقاشی ما رو تقلید میکنه. دایره های درست برای چرخ بیضی برای برای بدنه کمان برای لوله تخلیه یا بیل... یه مدت زیادی بزرگترین سرگرمیش ماژیک وایت برد و وایت بردش بود در حدی که روزی تا دو ماژیک رو خشک می کرد. همینطور آبرنگ. تا حالا مامان سه تا آبرنگ براش خریده که سومیش روز تولدش بود و طی دو روز تقریبا نیمه تمامش کرد.  

این پست سومین باره که نوشته میشه. دوبار قبل پرید. خسته شدم از بس نوشتم و پرید! اینه که فعلا ادامه اش نمیدم. هدفم ثبت در تاریخ بود که انگار قسمت نیست!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)