، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

پسرک مو ابریشمی

سلمونی!

1395/12/22 11:02
نویسنده : مر
102 بازدید
اشتراک گذاری

پریشب یعنی 20/12/95 برای اولین بار حسین برای اصلاح به سلمونی رفت. چه داستان ها و چه آماده سازی ها و چه رشوه ها که پیش درآمدش نبود. و توی سلمونی چه فیلمی که در نیاورد و دست و پا زدن و گریه و التماس :دی

پیش از این تا نزدیک دو سالگی خاله موهاش رو کوتاه میکرد، بعد از اونم خودم با چه فیلمی توی حمام موهاش رو کوتاه که چه عرض کنم قیچی میزدم.

خلاصه ماژیک 18تایی و 4تا ماژیک وایت بورد و دفتر و یه برچسب دایناسوری رشوه گرفت برای همکاریش در به آرایشگاه رفتن!

نزدیک سال نوئه و جای مامانجون خالیه، هنوز حسین هر از گاهی یادش میکنه و میگه مامانجون بیاد اینجا یا وقتی میریم بهشت آباد سر مزارش بهش میگم باهاش حرف بزن بگو سلام دلم برات تنگ شده مامان جون یادته می اومدم سر شکمت میخوابیدم یادته با هم میرفتیم پشت پرده پارک و... همه رو تکرار میکنه و یادش می آد و میگه مامان مامانجو بیاد...

چقد زود میگذره و چقققققققدر وجود ما در این دنیا به هیچ بنده... وقتی رد میشم اعلامیه فوت افرادی که عمدتا میشناسمشون رو می بینم یا از مغازه چشم روشنی ای که بهش سر میزدم و صاحبش به تازگی در جوانی فوت کرده رو میبینم مدام عبارت جهانِ هست و نیست توی ذهنم تداعی میشه... اندک اندک زین جهان هست و نیست، نیستان رفتند و هستان میرسند...

هعععی با این همه فکر بازم دیگه نبودن قابل هضم نیست براحتی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)