، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

پسرک مو ابریشمی

حرافی

1394/5/10 13:16
نویسنده : مر
147 بازدید
اشتراک گذاری

حالا دیگه بچه م، جلمه می گه؛ بعضا با ضمایر اشتباه. مثلا بجای می خوام، می گه می خوای. یک جمله رو بارها و بارها و بارها تکرار می کنه. عاشق نقاشی و هلی کوپتره. همین طور عاشق ابزار آچار و پیچ گوشتی و هویه!! دیروز رسیدم بهش که از روی صندلی کامپیوتر رفته بود بالای میز، نشسته بود پشت مانیتور و چهار پنج تا فیشی که پیدا کرده بود رو هل می داد توی سوراخای پشت مانیتور. شروع کردم ازش فیلم گرفتم، می گفت: آقا حسین کامپیوتر درس کنه! بعد می گفت کامپیوتر برک(برق) داره! یعنی بقول داداش جاننننننی شده! به اسم صدام می زنه و فامیل خودشو و من و مامان رو بلده، البته فامیل من رو بیشتر شبیه آهنگ می گه چون سخته. 

اسامی اندام ها رو بلده به یاری یک سری کلیپ هایی که معرفی اندام ها و مشاغل و ... بود. خلاصه که الان دیگه ذهنش داره حسابی شلوغ می شه و پر از چیزای جدید.

دیشب هی بهانه می گرفت و می گفت خرگوش، اولش فکر کردم خرگوش صورتیه خودم رو می خواد که چند روز پیش توی کشوی خونه مامان دیده بودش، بعد که رفتیم خونه مامان شروع کرد به گریه و بهانه که خرگوووش، خرگوشه رو آوردم ساکت نشد، یه مجسمه خرگوش و یک جاموبایلی خرگوشی رو هم امتحان کردم ساکت نشد، تا برگشتیم خونه، هنوز با دل پر و در حالی که لبش رو :( این طوری می کرد می گفت خرگوش، تا یهو به ذهنم رسید که منظورش بادکنکه! آخه چند تا اولین بادکنکی که دید شبیه خرگوش بود و بهش می گفت اگوف! و حالا که دیگه می تونه درست تلفظ کنه، تبدیل کرده بود به خرگوش؛ تازه دوزاریم افتاد که چی می خواد بچه م طفلی، توی خونه بادکنک داشتیم ولی پیداش نمی کردم، خلاصه همسر پاشد ساعت 12:30 شب دوباره ماشین رو برد بیرون هم براش شیر گرفت هم بادکنک. هر چند بعد از باد کردن بادکنک هنوزم دلش پر بود و بهانه دار تا خوابش برد...

براش آینده ای روشن، و عاقبتی خیر دعا و آرزو می کنم. و برای همه ی بچه ها. خدای خودت همراهشون باش و آینده ای پاک براشون رقم بزن. آمین.

پ.ن: راستی مسافرت رو هم رفتیم و برگشتیم، مامان هم همراهمون بود و خدا رو شکر که بود. سفر خوبی بود همراه با سختی هایی که با یک بچه وابسته ی شیرخوار به همراه داره. ولی کلا خوب بود. حسین هم از سفر لذت برد. خصوصا از بازی توی تاب های پارکها! و سوار شدن ماشین شارژی جلوی مقبره باباطاهر، تله کابین یا بقول خودش تله کامین و اسب و همچنین درشکه. همچنین عکسها رو تحویل گرفتم، خوب شده بودن. 38تا چون دوتاش تکراری بود. حالا قراره ازشون انتخاب کنیم و بزرگ کنیم برای خونه مامانجون و خونه ننه جان. 

پ.ن بعدی!: از دیروز تا حالا توی فکر اینم که تولد دوسالگی بچه م رو حتما بگیرم. به گیفت و طرح کیک و تزئینات فکر می کنم. امیدوارم مثل خیلی وقتای دیگه که ذوق چیزی رو دارم و بعد منصرف می شم، نباشه و بتونم یک تولد بیاد ماندنی و خوب براش بگیرم. یکی از مشکلات اساسی برای تولد گرفتن، جمعیت زیاد خانواده هاست از هر طرف که حساب کنی. به همین خاطر احتمالا فقط برای بچه ها خواهد بود تولد. به استثنای مامان نی نی هایی که خیلی نی نی هستن. البته نمی شه مامانم نباشه، ننه جان هم و همین طور که پیش بریم بازم جمعیت اونقد زیاد می شه که منصرفم کنه :'(

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)