شیر مادر
من شیر خودم رو به پسرک میدم. امشب خونه ننه بودیم، حسین هی نق میزد سینه رو میگرفت و ول میکرد. از صبح در حال شیر خوردن بود و به همین خاطر احساس میکردم دیگه شیر چندانی نمونده... ننه هم میگفت شیرت سیرش نمیکنه و دلم خالی میشد، از طرفی شیرخشکی که براش خریده بودیم فقط چند پیمانه ازش استفاده شده بود و بعد از گذشت 3 هفته دیگه قابل استفاده نبود. به همین خاطر استرس داشتم اگر سیر نشه چیکار کنم به این شب؟
وقتی رفتیم خونه ننه محسن رفت بیرون هم آب تصفیه خرید هم یه طناب ده متری گرفت و بالاخره ننویی که مدتها بود در نظر داشت برای حسین درست کنه رو راه انداخت و حسین رو گذاشتیم توش، هم آروم شد و هم کم کم خوابش برد... به لطف ننو کمی خیالم از جانب شیر راحت شد. ننه مرغ با ناردُنگ درست کرده بود و من بیتعارف نشستم به شام خوردن. از وقتی حسین به دنیا اومده یکی از تغییرات عمده در من اینه که دیگه احساس سیری کنم یا گشنگی، راحت باشم یا معذب، بخوام یا نخوام، هر جا باشم سر سفره میشینم و کامل غذا میخورم بخاطر شیر.
حالا هم تا رسیدیم خونه سریع دویدم به سمت کاهوها و یک عالمه کاهو خوردم چون کاهو شیرافزاست. بعد چای درست کردم و با محسن دو نفری چای خوردیم، و من با خرما گرمهایی که مامان درست کرده بود به جهت تولید شیر! حالا هم قصد دارم برم کمی قند و رازیانه بخورم هم نفخ شکن هست هم شیرافزا.
اینم یه نوعشه دیگه، خوردن بخاطر حس مسئولیت!